نگاهت بر دلم لبخند میزد
دلم را میشکست و بند میزد
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
دلم را با دلت پیوند میزد
حسین شادمهر
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
چرا با من وفاداری نمیکرد؟
مرا در عاشقی یاری نمیکرد؟
برای عشقمان از اشک و لبخند
مهیّا بود و او کاری نمیکرد
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
دلم را آنچه خود میدانیاش کن
به نورعشق خود نورانیاش کن
دلم را بغض سنگینی گرفته
کمی تا قسمتی بارانیاش کن
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
اگر چه شیوهی تو ناسپاسیست
اگر چه راه تو حق ناشناسیست
ولی من همچنان پابند عشقــــــم
برایم عشـــق، قانون اساسیست
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
نه لبی تا که ببوسد
و نه دستی که نوازش بکند
نه زبانی که ستایشگر چشمان تو باشد.
*
چه برایش دل من میسوزد
که تو در پیش نگاهش هر روز
به خودآرایی مشغولی.
آینه بیچاره ست!
بیچاره تو آب، کاین چنین شومی، آب!
از بوسهی عباس، تو محرومی آب!
مهریهی مادر به عزیزان نرسید
تا روز جزا به گریه محکومی، آب!
حسین شادمهر
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
بهاران دل انگیزم تو هستی
شکوه فصل پاییزم تو هستی
و تنها تک درختی که دلم خواست
به آن دل را بیاویزم تو هستی
حسین شادمهر
گرچه هر کوچه به دنبال توام
هرزه گردم مشمار
هرزه گردم مشمار
من به دنبال دلم آمدهام!
حسین شادمهر
دلدادهی چشم مست یاری هستم
من کُشتهی غمزهی نگاری هستم
پرسید که آیا تو فدایم هستی
آری هستم، آری هستم، آری هستم
حسین شادمهر