از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعی هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
«حسین شادمهر»
لبهای مرا به دست و پایش برسان
یلداست شب زلف سیاهش، امشب
پاییزِ مرا به انتهایش برسان
«حسین شادمهر»
چرا افسرده و ناشادی ای دل
شبیه نقطه بیابعادی ای دل
بدون عشق و مهر و یار هستی
به زیر خط فقر افتادی ای دل!
حسین شادمهر
به دست یار مستم دادی ای دل
زبونانه شکستم دادی ای دل
پس از عمری ریا و زهدورزی
چه کاری بود دستم دادی ای دل
حسین شادمهر
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
نه رنگی مرا مانده بر رخ
نه جانی مرا مانده در تن
تو ای شعلهی عشق آتش به جان زن
به جانم یکی شعله دیگر بیفکن
-
در این روزگار سیه پرده و سرخ و ناشاد
که او هم مرا برده از یاد
تماشای «قرص» نگار
و نوشیدن از «شربت» لعل یار
شب و صبح ، صد بار!
«حسین شادمهر»
اگر چه شیوهی تو ناسپاسیست
اگر چه راه تو حق ناشناسیست
ولی من همچنان پابند عشقــــــم
برایم عشـــق، قانون اساسیست
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
نه لبی تا که ببوسد
و نه دستی که نوازش بکند
نه زبانی که ستایشگر چشمان تو باشد.
*
چه برایش دل من میسوزد
که تو در پیش نگاهش هر روز
به خودآرایی مشغولی.
آینه بیچاره ست!
دلدادهی چشم مست یاری هستم
من کُشتهی غمزهی نگاری هستم
پرسید که آیا تو فدایم هستی
آری هستم، آری هستم، آری هستم
حسین شادمهر