چه کسی میداند؟
که چه کس میماند؟
بیش از او...
یا
پیش از او...؟
چه کسی میداند؟
آخرین بوق قطار
در کدامین ایستگاه
به صدا در میآید؟
*
تا توقف ننموده ست قطار
فرصتی است تماشا بکنیم
گونهها را خنکا میبخشد،
دل تفتیدهی خود را
حاشا بکنیم.
«حسین شادمهر»
آفتاب آسمانم، مادرم!
ای عزیز مهربانم، مادرم!
غنچه بودم در حیاط سالها
این تو بودی باغبانم، مادرم!
دستهای گرم تو در زندگی
بود تنها سایبانم، مادرم!
در مسیر پیچ پیچ زندگی
بودهای تو پشتوانم، مادرم!
عمر خود را تو به پایم ریختی
پس فدایت باد جانم، مادرم!
نگذرد از من خدا روزی اگر
قدر مهرت را ندانم، مادرم!
کاش حتی لحظهای هم بیتو من
زنده در دنیا نمانم، مادرم!
«حسین شادمهر»
دیروز،
هرچه زندگی بود
در خیال فردایی با تو؛
امروز،
اگر زندگی باشد
در مرور خاطرات دیروز است؛
تقویم من شدهای تو
بگو
سال کی نو میشود؟
حسین شادمهر