ای یار و نگار من! خداحافظِ تو
رفتی ز کنار من، خداحافظِ تو
با «تیر» فراق تیرهروزم کردی
ای فصل بهار من! خداحافظِ تو
«حسین شادمهر»
ای یار و نگار من! خداحافظِ تو
رفتی ز کنار من، خداحافظِ تو
با «تیر» فراق تیرهروزم کردی
ای فصل بهار من! خداحافظِ تو
«حسین شادمهر»
از خاک سیـاه، لالهی ســـرخ شکفت
بر شاخهی گل، پرندهها جفت به جفت
همــراه نگـــار پس قــدم بایـد زد
در سایهی زلـف یـار بایست که خفت
«حسین شادمهر»
گفتی که پس از خزان و دی میآیی
با فصل
گُل و گلاب و مِی میآیی
بر شاخه
شکوفه زد، پرستو برگشت
ما چشم
براهیم، تو کی میآیی؟
«حسین شادمهر»
همسایهی نزدیک بهاران باشیم
دنبالهروی نیک بهاران باشیم
مانند گُل و شکوفه ما نیز به هم
گویندهی تبریک بهاران باشیم
«حسین شادمهر»
سرسبزیِ سبزهزار باشد دلتان
سرمست کنار یار باشد دلتان
تبریک بهار بوسهای میطلبد
تقویم پُر از بهار باشد دلتان
حسین شادمهر
(سالنومبارکوفرخندهباد)
اگر سرو و صنوبر داری ای دل
بهاران را تو باور داری ای دل
بِدان این سبزیِ دلخواه را از
دعای خیر مـــادر داری ای دل
حسین شادمهر
باد آمده تا نوید مرگم بدهد
هشدار به رگبار تگرگم بدهد
مانند درخت منتظر میمانم
تا فصل بهار، بار و برگم بدهد
«حسین شادمهر»
چه خشک و بی گُل و بی سایه ماندم
نه برگی از درختی سبز خواندم
برای یادگاری کاش من هم
به دست خود درختی مینشاندم!