تا لحظهی آخرین نفس جنگیدند
لب تشنه، بدون یار و کس جنگیدند
وقتی که شکسته بال و پر افتادند
گشتند اسیر... ، در قفس جنگیدند
تا لحظهی آخرین نفس جنگیدند
لب تشنه، بدون یار و کس جنگیدند
وقتی که شکسته بال و پر افتادند
گشتند اسیر... ، در قفس جنگیدند
عشق آمده است تا گهر بردارد
از مزرع عاشقے ثمر بردارد
دست از سر دوست برنمےدارد عشق
تا از تن دوست، دست و سر بردارد
حسین شادمهر
ای یار و نگار من! خداحافظِ تو
رفتی ز کنار من، خداحافظِ تو
با «تیر» فراق تیرهروزم کردی
ای فصل بهار من! خداحافظِ تو
«حسین شادمهر»
با قلب شکسته، چشمِ تر آمدهایم
شیر اُحد و دلاور بدر علیست
خورشید نشسته بر سر صدر علیست
از قدرت و قدر او، زبانها عاجز
آن ماه شهید در شب قدر علیست
«حسین شادمهر»
از دشمن نابکار، ما را چه هراس؟
از حمله و انتحار، ما را چه هراس؟
کوهیم که از عشق وطن سرشاریم
از خنجر و انفجار، ما را چه هراس؟
«حسین شادمهر»
قد قامت عشـق در نگاه تو خوش است
هم اشهــد انَّ لا اله تــو خوش است
تا روزهی لب به بوسـهای باز کنیم
ای دوست! حلول روی ماه تو خوش است
«حسین شادمهر»