ای عشق، اجازهای به من باز بده
سوزی و گدازهای به من باز بده
تقصیر مرا ببخش ای عشق عزیز
یک فرصت تازهای به من باز بده
«حسین شادمهر»
ای عشق، اجازهای به من باز بده
سوزی و گدازهای به من باز بده
تقصیر مرا ببخش ای عشق عزیز
یک فرصت تازهای به من باز بده
«حسین شادمهر»
هوای پاک و مطبوعی نداریم
به دلها عشق مشروعی نداریم
در این تهران دودآلود حتی
برای شعر موضوعی نداریم!
«حسین شادمهر»
لبهای مرا به دست و پایش برسان
یلداست شب زلف سیاهش، امشب
پاییزِ مرا به انتهایش برسان
«حسین شادمهر»
که بر سر نهاده طلا تاج عشق
دلم قایقی در افقهای دور
شناور به هر سو، در امواج عشق
و یک شب به تیر نگاهی قشنگ
نمودی دلم را تو آماج عشق
و اکنون منم، همنشین غمم
و یک دل که رفته به تاراج عشق
بیا هدیه کن عاشقی را به من
نمانم مگر بنده محتاج عشق
دلم شد مهاجر چسان دلپذیر
دلم پر گشوده به معراج عشق
«حسین شادمهر»
چرا افسرده و ناشادی ای دل
شبیه نقطه بیابعادی ای دل
بدون عشق و مهر و یار هستی
به زیر خط فقر افتادی ای دل!
حسین شادمهر
به دست یار مستم دادی ای دل
زبونانه شکستم دادی ای دل
پس از عمری ریا و زهدورزی
چه کاری بود دستم دادی ای دل
حسین شادمهر
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
نه رنگی مرا مانده بر رخ
نه جانی مرا مانده در تن
تو ای شعلهی عشق آتش به جان زن
به جانم یکی شعله دیگر بیفکن
-
در این روزگار سیه پرده و سرخ و ناشاد
که او هم مرا برده از یاد
تماشای «قرص» نگار
و نوشیدن از «شربت» لعل یار
شب و صبح ، صد بار!
«حسین شادمهر»
چرا با من وفاداری نمیکرد؟
مرا در عاشقی یاری نمیکرد؟
برای عشقمان از اشک و لبخند
مهیّا بود و او کاری نمیکرد
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
دلم را آنچه خود میدانیاش کن
به نورعشق خود نورانیاش کن
دلم را بغض سنگینی گرفته
کمی تا قسمتی بارانیاش کن
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394