***
برای عشق سهم آخری بود
***
برای عشق سهم آخری بود
معلم! ای شکوهت چون بهاران
معلم! ای صفای آبشاران
تو جان تشنه ام را آب دادی
سکون فکر من را تاب دادی
تو شمع روشنی، پروانه هستیم
زلال چشمه ای، ما دانه هستیم
صفای صحبت آیینه داری
تو قلبی روشن و بی کینه داری
شهاب روشن شبهای تاری
برای صبح صادق بیقراری
بهار خاک استعداد هستی
شکوفا در میان یاد هستی
تو را در سینه ها چشمان من دید
میان دفترم نامت درخشید
بیابان وجودم را تو آبی
شب تاریک من را ماهتابی
سرود عاطفه، ای شعر ایثار
الا ای باغبان خوب گلزار
نسیم دلنواز آشنایی
معلم! خوشتر از باد صبایی
معلم! از سپاست ناتوانم
معلم! وصف نامت را ندانم
خوشا شمع شب افروزت معلم!
گرامی باد، این روزت معلم!
«حسین شادمهر»
وقت برداشت برنج خالی بود
مینشستند بر زمین و میدیدم
دستشان پینهدار دار قالی بود
آن طرف تشنه بود و خسته و غمگین
پیرمردی که کوزهاش سفالی بود
غنچهای بر کسی نداده، میکوچید
نوبهاری که در همین حوالی بود
حرمت دست پینهبسته را دارند،
فکر من بود و حیف خوشخیالی بود
«حسین شادمهر»