شعر طنز : دخل و خرج
نمانده مرا شادی و شور و حال
دلم پر غم است و سرم پر سوال
چه خاکی بریزم کنون بر سرم
که خرجم دلار است و دخلم ریال
یکی سربلند و به بالا رود
یکی سرنگون و به سوی زوال
چنان ارزش پول ما افت کرد
که باید شود نام آن آشغال
گران شد دوباره پیاز و عدس
گران شد انار و به و پرتقال
چه چاره کنم مرغ و شیر و برنج
چه چاره کنم پوشک و دستمال
بپرسد زنم گر خریدت چه شد؟
ندارم جوابی برای عیال
طلا شد گران و زنم شیر شد
و شد خانه میدان جنگ و جدال
گرانی چنان حال ما را گرفت
نمانده به جز غرغر و قیل و قال
گران شد بساط عروسی و بزم
جوانان ندارند شوق وصال
گران شد عزاداری و کفن و دفن
که پیران نخواهند کرد ارتحال
چه باید َبرد خانه آن پیرمرد
چه باید خورد آخر آن پیرزال
خبر از گرانی، خبر از فساد
همه پر شده توی هر ژورنال
خبر اینکه خورده بسی کاف و گاف
خبر اینکه برده بسی دال و ذال
به ما خوردن نان جو شد حرام
به او خوردن مال مردم حلال
بزرگان این قوم آخر کهاند؟
که اینگونه خوابند یا بی خیال
کسی کو شتاب گرانی بگیرد
کسی بهر ترمز فشارد پدال
همه جمع مردان حرف و شعار
همه از چپ و راست و اعتدال
نبینم در این جمع مسندنشین
به جز چند روباه و گرگ و شغال
نبینم به جز سوءتدبیر هیچ
که این است معنای قحط الرجال
حسین شادمهر