که بر سر نهاده طلا تاج عشق
دلم قایقی در افقهای دور
شناور به هر سو، در امواج عشق
و یک شب به تیر نگاهی قشنگ
نمودی دلم را تو آماج عشق
و اکنون منم، همنشین غمم
و یک دل که رفته به تاراج عشق
بیا هدیه کن عاشقی را به من
نمانم مگر بنده محتاج عشق
دلم شد مهاجر چسان دلپذیر
دلم پر گشوده به معراج عشق
«حسین شادمهر»