از خاک سیـاه، لالهی ســـرخ شکفت
بر شاخهی گل، پرندهها جفت به جفت
همــراه نگـــار پس قــدم بایـد زد
در سایهی زلـف یـار بایست که خفت
«حسین شادمهر»
از خاک سیـاه، لالهی ســـرخ شکفت
بر شاخهی گل، پرندهها جفت به جفت
همــراه نگـــار پس قــدم بایـد زد
در سایهی زلـف یـار بایست که خفت
«حسین شادمهر»
دلدادهی چشم مست یاری هستم
من کُشتهی غمزهی نگاری هستم
پرسید که آیا تو فدایم هستی
آری هستم، آری هستم، آری هستم
حسین شادمهر