.
بہ جای نوشدم، سم میفروشند
ستم را جای مرهم میفروشند
عجب از دست دلّالان دارو
ڪه خون را نیز درهم میفروشند
حسین شادمهر
.
بہ جای نوشدم، سم میفروشند
ستم را جای مرهم میفروشند
عجب از دست دلّالان دارو
ڪه خون را نیز درهم میفروشند
حسین شادمهر
نه رنگی مرا مانده بر رخ
نه جانی مرا مانده در تن
تو ای شعلهی عشق آتش به جان زن
به جانم یکی شعله دیگر بیفکن
-
در این روزگار سیه پرده و سرخ و ناشاد
که او هم مرا برده از یاد
تماشای «قرص» نگار
و نوشیدن از «شربت» لعل یار
شب و صبح ، صد بار!
«حسین شادمهر»