از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعی هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
«حسین شادمهر»
از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعی هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
«حسین شادمهر»
نه لبی تا که ببوسد
و نه دستی که نوازش بکند
نه زبانی که ستایشگر چشمان تو باشد.
*
چه برایش دل من میسوزد
که تو در پیش نگاهش هر روز
به خودآرایی مشغولی.
آینه بیچاره ست!
آه دلم از هجوم چشمان تو بود
قلبم همه مرز و بوم چشمان تو بود
افسوس نگفتم به تو از راز دلم
چون لب همه مهر و موم چشمان تو بود
"حسین شادمهر"
یک شب تو بیا بشو عروس دل من
تا گپ بزنیم در خصوص دل من
مهریهی چشمان تو کردم لب را
تقدیم تو باد باغ بوس دل من
"حسین شادمهر"
از دست تو قلبم به تلاطم افتاد
کارم به رباعی هزارم افتاد
شاعر شدم و شعر به نامت گفتم
نام تو سر زبان مردم افتاد
«حسین شادمهر»
خلوت عاشقانهای دارم
گریههای شبانهای دارم
خلوتم بوی صد غزل دارد
جوشش شاعرانهای دارم
دوریات را تحمل نمیدانم
دیدنت را بهانهای دارم
خال لب را مکن دریغ از من
صیدم و درد دانهای دارم
یادگاری اگر که میخواهی
برگ سبزی، ترانهای دارم
در دلم آشیانهای داری
در دلت آشیانهای دارم؟
حسین شادمهر