هوای پر زدن چرا نمیکند کبوترم؟
به دشت ها، به باغها، چرا چرا نمیپرم؟
دلم به خواب رفته است از این سکوت سرد برف
چرا بهار پای خود نمیزند بر این درم؟
یکییکی شمردهام تمام رنج خویش را
چه وقت میرسم خدا! به غصّههای آخرم؟
کرانههای هر افق به خط خون نوشتهاند
شهادت سپیده را، به برگ برگ دفترم
غروب گشته است و من، به آرزوی یک طلوع
نمیشود هنوز هم غروب نور باورم
و من نشسته گوشهای، میان کلبهی سکوت
به فکر یک طلوع نو، به فکر روز دیگرم
و من نشسته گوشهای، میان کلبهی سکوت
به فکر یک طلوع نو، به فکر روز دیگرم
«حسین شادمهر»
به دور از هر تقدّم بود ای کاش
میان مردمان گم بود ای کاش
وکیلی را که مردم رای دادند
کمی هم فکر مردم بود ای کاش
«حسین شادمهر»
چه سخت و ناعلاج افتادی ای عشق
چرا از تخت و تاج افتادی ای عشق
در این دور و زمان بیوفایی
نبینم از رواج افتادی ای عشق
«حسین شادمهر»
آهو شدهای و در گریز دلِ من
تا چند کنی چنین ستیز دل من
باران غمت زیاد باریده، ببین
جاری شده آب در ونیز دل من!
«حسین شادمهر»
ببار ای سپید صمیمی ببار
برای دل من سپیدی بیار
شکوه شکوفاییات دیدنیست
بیفشان شکوفه هزاران هزار
پر از حسّ زیبا شدن گشتهام
و از شوق برفم چهسان بیقرار
به داماد شمشاد فرخنده باد
وصالِ عروسِ سپیدِ چنار
چه برفی، چه برفی، سپیدِ سپید
چه فصلی، چه فصلی، بهارِ بهار!
«حسین شادمهر»
نه تیراژ کتابم بیشتر شد
نه حتی نان و آبم بیشتر شد
برای شعر گفتن از تو ای عشق
فقط رنج و عذابم بیشتر شد!
«حسین شادمهر»
سرسخت تو سست میشود، غصه نخور
چون روز نخست میشود، غصه نخور
تنها شدهای، دلت هوایش کرده؟
آن نیز درست میشود، غصه نخور
«حسین شادمهر»
برایت عشق فوری مینویسم
دو تا بوسه ضروری مینویسم
تب عشقت اگر پایین نیامد
سپس قدری صبوری مینویسم
«حسین شادمهر»
ای عشق، اجازهای به من باز بده
سوزی و گدازهای به من باز بده
تقصیر مرا ببخش ای عشق عزیز
یک فرصت تازهای به من باز بده
«حسین شادمهر»