چرا با من وفاداری نمیکرد؟
مرا در عاشقی یاری نمیکرد؟
برای عشقمان از اشک و لبخند
مهیّا بود و او کاری نمیکرد
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
چرا با من وفاداری نمیکرد؟
مرا در عاشقی یاری نمیکرد؟
برای عشقمان از اشک و لبخند
مهیّا بود و او کاری نمیکرد
«حسین شادمهر»
از مجموعه شعر: فرصتهای ابری / نشرمایا ، 1394
امشب ای اشک مرا مهمانی
تو فقط حال مـــرا میدانی
من برایت سخنی میگویم
تو برایم غــزلی میخوانی
من پر از بغض گلوگیرم اشک!
و دلــم در قفسـی زنــدانی
کمکم کن بتــوانم بپــــرم
کمکم کن بشــوم بــارانی
دوستانم همه در بستر خواب
من و تو گرم بلــــورافشانی
شب شکوه شعفانگیزی است
شب پر از قاصــدک نورانی
چه سخنها که نگفتم با تو
بارها در دل شـــب پنهـــانی
غربـت و خلوت و فال حافـظ
«و چه فرخنــده شبی» طولانی
همدمم باش و جوابم بده اشک!
تا سحـــــر پیش دلم میمانی؟
«حسین شادمهر»
در اینجا من و خلـــوت و اشک و آه
در اینجا من و شمع و شب، شعر و ماه
در اینجــا بــدون تو ای آشنــا!
نه سبزم، نه آبی، همیشه سیـــاه
همیشـــه به یادت تپیده دلم
نبودی به یادم ولی هیچــگاه
تو در سینهات عشق را کُشتهای
و برگردنت خـــون این بیگناه
مرا گر تو آزرده میخواستـــی
بیا این دل چاکچاکم گـــواه
از این خسته هر چیـــز و هر کار را
به جز ترک عشقت، که خواهی بخواه
تو را من قسم میدهم، گوش کن.
که این عشق ما را مگردان تباه
بیا و ببین با وجـــــود چــهها
هنوزت ولی هست چشمم به راه
بیا و تماشا کن این خستــــــه را
به همراهی شمع و شب، شعر و ماه
«حسیــن شادمهـــر»