نه لبی تا که ببوسد
و نه دستی که نوازش بکند
نه زبانی که ستایشگر چشمان تو باشد.
*
چه برایش دل من میسوزد
که تو در پیش نگاهش هر روز
به خودآرایی مشغولی.
آینه بیچاره ست!
#حسین_شادمهر
نه لبی تا که ببوسد
و نه دستی که نوازش بکند
نه زبانی که ستایشگر چشمان تو باشد.
*
چه برایش دل من میسوزد
که تو در پیش نگاهش هر روز
به خودآرایی مشغولی.
آینه بیچاره ست!
گرچه هر کوچه به دنبال توام
هرزه گردم مشمار
هرزه گردم مشمار
من به دنبال دلم آمدهام!
حسین شادمهر
«حسین شادمهر»
حس و حالی تازه دارم
اشتیاقی ژرف و بیاندازه دارم
شور و شوقی عاشقانه،
مثل یک مجنون پُر آوازه دارم.
***
وعده ی دیدار دارم باز با او
کار دارم، کار دارم باز با او!
میتپد دل باز پُر احساستر
چشمها روشنتر و الماستر.
باز میترسم ببینم چشم افسونکار را
باز میترسم بلرزد دل، بخواهد یار را.
***
گرچه در این سالها
خاطراتش زنده بود،
یاد و نامش در دلم بود؛
لیک اما
سینه مالامال غم بود.
صاحب یک روزگار شوم بودم.
بیست سال…!
بیست سال از دیدنش محروم بودم.
***
باز بعد از بیست سال
انتظاری نو، قراری نو
وعدهی دیدار در فصل بهاری نو.
باز هم صید و گرفتارم، ببین.
واله و مشتاق دیدارم، ببین.
از قرار صبح فردا بیقرارم، بیقرارم.
لحظهها را دم به دم
میشمارم، میشمارم.
سردی فصل زمستانم گذشت.
تلخی ایام هجرانم گذشت.
حسرت دیدار رفت.
غصه بسیار رفت.
لحظه ناب غزلهای اصیل
لحظه روییدن سرشار شد.
بخت با من یار شد،
لحظه دیدار شد.
***
دوست دارم این چنین احوال را
این شکوه عشق مالامال را.
«حسین شادمهر»