شبی از حسرت بوس تو گفتم
غزل در وصف طاووس تو گفتم
اگر دیوان به دیوان شعر گفتم
همه را نذر و مخصوص تو گفتم
حسین شادمهر
شبی از حسرت بوس تو گفتم
غزل در وصف طاووس تو گفتم
اگر دیوان به دیوان شعر گفتم
همه را نذر و مخصوص تو گفتم
حسین شادمهر
تو را به وصف سرودن «وصیف»1 میخواهد
و واژگان اصیل و لطیف میخواهد
سرودن از لب و چشم و دهان و ابرویت
هزار دفتر شاعر ردیف میخواهد
از آتشی که به چشمت فتاده خود پیداست
کمان ابروی چشمت، حریف میخواهد
شبیه پادشهی ظالم و ستمکاری
که هرچه دور و برش را ضعیف میخواهد
بنای عشق ولی کار هر مهندس نیست
که مدرکی به نماد «شریف» می خواهد
مذاکرات دلم با گروه مژگانت
پر از گزینه و مردی «ظریف» میخواهد!
«حسین شادمهر»
1 : محمدبن وصیف سیستانی: نخستین شاعر پارسیگوی دوره صفاریان
هفت آســــمان چشم مرا پر بلور کرد
از سینهام گذشت ســـوار سپید عشق
وز کوچه کوچهی دل من هم عبور کرد
لبخند توســت مژدهی آغاز عشقمان
گلخندههای ناز توام پر ز شور کرد
تا فصل عشق از افق چشم تو رسید
دل را پر از شکوفه و باران و نور کرد
از یادمان مگر نرود عشق و عاشقی
باید نشست قصهی دل را مرور کرد
این کوچهی خلوت، روزی مسافــر داشت
صد یادگاری از هـــر پای عابر داشت
دل بود و دل عاشق، گل بود و گل لایق
آن روزهای خــوش، افسوس آخِر داشت
یاری صمیمـــی بود، یاری قدیمی بود
دل صد غزل زیبا از او به خاطر داشت
وقتــی که اینجا بود، دلها همه وا بود
لطفی برای دل هر روز حاضر داشت
اینک دلی بر هم، اینک دل و صــد غم
دل زنــــدگی را هم تا این اواخر داشت
صـــدبار گفتــم من، امــا نفهمیدند
چیزی که دل میگفت، حرفی که شاعر داشت
امشب ای اشک مرا مهمانی
تو فقط حال مـــرا میدانی
من برایت سخنی میگویم
تو برایم غــزلی میخوانی
من پر از بغض گلوگیرم اشک!
و دلــم در قفسـی زنــدانی
کمکم کن بتــوانم بپــــرم
کمکم کن بشــوم بــارانی
دوستانم همه در بستر خواب
من و تو گرم بلــــورافشانی
شب شکوه شعفانگیزی است
شب پر از قاصــدک نورانی
چه سخنها که نگفتم با تو
بارها در دل شـــب پنهـــانی
غربـت و خلوت و فال حافـظ
«و چه فرخنــده شبی» طولانی
همدمم باش و جوابم بده اشک!
تا سحـــــر پیش دلم میمانی؟
«حسین شادمهر»
آسمانـــی راز در چشمان تـــوست
یک جهان اعجاز در چشمان توست
ای نگاهت قاصـــد دلدادگی
نقطهی آغاز در چشمان توست
حرفهایت دلنشین مثل غـــزل
صد نفس آواز در چشمان توست
با تو احساس کبوتر میکنم
لذت پرواز در چشمان توست
ای پرستـــوی دلم در چنگ تو
شوکت شهباز در چشمان توست
در دلم گل کرده باغی از نیاز
غنچههای ناز در چشمان توست
سعدی و حافظ نمودم آرزو
صد شب شیراز در چشمان توست
«حسیـن شادمهــر»
در اینجا من و خلـــوت و اشک و آه
در اینجا من و شمع و شب، شعر و ماه
در اینجــا بــدون تو ای آشنــا!
نه سبزم، نه آبی، همیشه سیـــاه
همیشـــه به یادت تپیده دلم
نبودی به یادم ولی هیچــگاه
تو در سینهات عشق را کُشتهای
و برگردنت خـــون این بیگناه
مرا گر تو آزرده میخواستـــی
بیا این دل چاکچاکم گـــواه
از این خسته هر چیـــز و هر کار را
به جز ترک عشقت، که خواهی بخواه
تو را من قسم میدهم، گوش کن.
که این عشق ما را مگردان تباه
بیا و ببین با وجـــــود چــهها
هنوزت ولی هست چشمم به راه
بیا و تماشا کن این خستــــــه را
به همراهی شمع و شب، شعر و ماه
«حسیــن شادمهـــر»
دائم پس از نگاه تو یک دل سبکترم
ای خوب آسمانی از گل تو بهترم
از ماه و از ستاره و خورشید برتری
حتی به پیش پای تو از خاک کمترم
تنها تویی، تویی، تو و تنها تویی تویی
آنکس که پروریدهامش عشق در سرم
شاهین عشق وسعت آفاق دل تویی
من در میان چنگ تو همچون کبوترم
از یاد بردهای تو و نامم نمیبری
یادت ولی نبرده و نام تو میبرم
پروا نمیکند دلم از شعلههای عشق
پروانهوار شعلهی عشق تو میخرم
ای نازنین! ز ناز بکاه و بیا ببین
از باغ چیده دسته گلی، چشم بر درم
ای گل! بدان که نغمهی بلبل برای توست
مرغی مهاجرم به هوای تو میپرم
حسین شادمهر
خلوت عاشقانهای دارم
گریههای شبانهای دارم
خلوتم بوی صد غزل دارد
جوشش شاعرانهای دارم
دوریات را تحمل نمیدانم
دیدنت را بهانهای دارم
خال لب را مکن دریغ از من
صیدم و درد دانهای دارم
یادگاری اگر که میخواهی
برگ سبزی، ترانهای دارم
در دلم آشیانهای داری
در دلت آشیانهای دارم؟
حسین شادمهر